جدول جو
جدول جو

معنی ریش پیش - جستجوی لغت در جدول جو

ریش پیش
دهی از دهستان بم پشت شهرستان سراوان، دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده آنجا غلات و خرما است، ساکنان از طایفۀ درارایی هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریش ریش
تصویر ریش ریش
پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه، قاچ قاچ، ریز ریز، تار تار، لخت لخت، شرحه شرحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیش پیش، پیش تر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
که ریش پهن و بزرگی دارد. ریش تپه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به ریش تپه شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: پیش و الف واسطه (وقایه، و پیش) پیش پیش، مقدم بر همه، از پیش همه، جلوتر از دیگران، منا، (منتهی الارب)، مبداء، لقاط، (منتهی الارب) :
گرچه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما،
واعظ قزوینی،
هر کجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(از فرهنگ ضیاء)،
دلا دلدار می آید به سروقت اسیرانش
گر از خود می روی تأثیر پیشاپیش می افتد،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام قدیم قسمتی از گیلان که شامل لاهیجان و نواحی آن میشده و سفیدرود فاصل میان آن دو قسمت بوده که قسمت دیگر را بیه پس میگفتند. این سوی رودیان. (یادداشت لغت نامه). رجوع به بیه پس شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
فزون فزون. بسیار بسیار:
بیش بیش آرزو که بود مرا
با کم کم بسر نمی آمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور با 440 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد با 95 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جنگ دست به یقه، جنگ رویاروی، دست به گریبان، (فرهنگ فارسی معین)، جنگ تن بتن، (از یادداشت مؤلف) : جنگی صعب و کاری ریشاریش و یک زمان بداشت و چند تن از هر دو جانب کشته شدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436)، هر برج که برابر امیر بود بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش کردندی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113)
لغت نامه دهخدا
(چِ پِ)
ازفرمانروایان قوم پارس (حدود سالهای 675- 640 قبل از میلاد) پسر و جانشین هخامنش سردودمان سلسلۀ هخامنشی که پیش از هخامنش ریاست پارسومش به وی رسید (675 قبل از میلاد) چون از ناتوانی ایلام آگهی یافت بخاک انزان (انشان) حمله برد و خود را پادشاه انزان خواند. و در حدود سالهای 675 تا 640 که مبانی دولت خود را در انزان مستحکم یافت رو بجانب دره های فارس نهاد و آنجا را به قلمرو خویش پیوست. چیش پش کشور خود را میان دو پسرش که یکی آریارمنه و دیگری کوروش نام داشت بخش کرد. داریوش بزرگ در سنگ نبشتۀ بهستان (بیستون) از وی چنین یاد میکند: داریوش پسر ویشتاسب (گشتاسب) پسر آرشام پسرآریارمنه پسر چیش پش پسر هخامنش. پس از چیش پش از اعقاب او کسانیکه به فرمانروائی رسیدند از اینقرارند:
چیش پش
اریارمنه
کوروش
ارشام
کمبوجیه
ویشتاسب
کوروش بزرگ
داریوش بزرگ
کمبوجیه (فاتح مصر)
لغت نامه دهخدا
در تداول اطفال، گربه، پی پیشی
لغت نامه دهخدا
ریشه ریشه، (ناظم الاطباء)، تارتار، از هم جدا شده، از هم شده به دراز و با قطعات باریک: ریش ریش شدن جامه، پاره پاره به درازا، با کردن و شدن صرف شود، (یادداشت مؤلف)، شرحه شرحه، چاک چاک، پاره پاره، سخت قریح: دلی ریش ریش، جگر ریش ریش، (یادداشت مؤلف)،
- ریش ریش شدن جگر، دل و جز آن، متأثر شدن، ناراحت شدن، از شدت تأثر به گریه افتادن و از حال رفتن، (فرهنگ لغات عامیانه)،
- ریش ریش کردن، متأثر و ناراحت کردن کسی، (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشت (ش ت که برای راندن گربه است
لغت نامه دهخدا
جلوجلو، پیشا پیش، تقدم، ترجمه قدام، و گاهی ’از’ بر آن داخل کنند و از پیش پیش گویند:
زانکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش،
مولوی،
شیر را چون دید محو ظلم خویش
سوی قوم خود دوید او پیش پیش،
مولوی،
آنرا که پیر و دل روشن روان بود
از پیش پیش مشعل دولت روان بود،
تأثیر،
گذشتن از جهان گر خسروی نیست
علم پس پیش پیش مردگان چیست،
تأثیر
لغت نامه دهخدا
(پَ پی)
در مرتبه و نفر دوم در حق بازی کردن. بعد از پیش. پشت سردو (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) :
ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر.
سوزنی.
، آنان که ریش مردم را می کشند:
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کشان هم خوش است.
؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی پیش
تصویر پی پیش
دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پیشی
تصویر پیش پیشی
بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشاریش
تصویر ریشاریش
جنگ دست به یقه دست و گریبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشاریش
تصویر ریشاریش
جنگ تن به تن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریش ریش
تصویر ریش ریش
پاره پاره، چاک چاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیشتر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پیش
تصویر پیش پیش
جلو جلو، پیشاپیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریش سپید
تصویر ریش سپید
آق سقل
فرهنگ واژه فارسی سره
هذیان
فرهنگ گویش مازندرانی
از پیش، از قبل
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پاره، تکه تکه
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوجلو از قبل، لفظی برای فراخواندن گربه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
در برابر چشم در مقابل و پیش چشم
فرهنگ گویش مازندرانی